۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

ميان ماندن و رفتن

مدتي بود مي دونستم هژير گيج و ويج شده. تلفن هاش رو جواب نمي داد. خونه نمي رفت، ايميل هاش رو جواب نمي داد و به سختي مي شد ازش خبري گرفت. چندتا از بچه ها هم كه فكر مي كردن من بايد خبري ازش داشته باشم با من تماس مي گرفتن و خب منم كه ضايع بودم و ضايع تر مي شدم. يكي دو ماهي به همين وضع گذشت تا اينكه با مادر هژير تماس گرفتم كه اين پسرت كجاست و گفت پسرم رفت. و كپ كردم.
چند روز به كشف احساسم گذشت. يه جورايي بهم برخورد كه چرا خبر نداد و خداحافظي نكرديم اما بعد فكر كردم كه بهتر، اين خداحافظي هاي زهرمار فقط مازوخيست ها رو ارضا مي كنه و حوصله اي اون همه گريه و هجوم احساسات رو نداشتم.
وقتي خبر پخش شد جوي عليه هژير درست شد كه مدت هاست فكرم رو مشغول كرده. هژير با من هم خداحافظي نكرد و هيچ مشورتي هم با من نكرد درباره اينكه آيا بره يا نه. دوستي ما هم تا روز آخر به قوت خودش باقي بود اما احساس دوستانم را تا امروز درباره موضعي كه عليه او گرفته اند درك نمي كنم. نمونه هاي اين موضع گيري رو در بخش نظرات پستي كه هژير در وبلاگ اش و درباره رفتنش نوشت مي شه ديد.
چيزي كه درك نمي كنم اينه كه جاي آزادي هاي فردي و مرز زندگي شخصي ما كجاست. چرا بايد از انتخاب سختي كه يكي از دوستانمون كرده چنين برنجيم. خيلي از دوستامون رو در جريان زندگي روزمره و درگير شدنشون تو انواع و اقسام كارها و مشاغل و زندگي هاي لوس خانوادگي به مرور از دست داديم. خيلي ها با يك بازداشت و يه تلفن حتي كنار كشيدن. خيلي هاشون رو هر روز مي بينيم اما مي دونيم همون دوست قديمي مون نيستن با همون آرزوها و روزهاي مشترك.
من نسبت به كساني كه مهاجرت مي كنن اين حس رو ندارم كه ما رو فر دادن يا جا خالي دادن يا به استناد همون كامنت ها روي شونه هامون ايستادن و در رفتن. اين به نظرم نگاه عادلانه اي نيست. ضمن اينكه همه مون مي تونيم تلخي مهاجرت رو درك كنيم.
بعد از رفتن هژير بيش از پيش به اين قاطعيت رسيدم كه هيچ وقت ايران رو به قصد مهاجرت ترك نكنم. اينكه وقتي هويتمون رو هويت فعال اجتماعي تعريف كرديم اين هويت نمي تونه خارج از جامعه ايران زنده بمونه ... با همه اين دلايل امروز بيش از همه به اين فكر مي كنم كه تاب نگاه سنگين دوستانم رو نخواهم داشت.
موضوع هژير و نوشتن از اون تنها طرح يه دغدغه ي چند ماهه بود. توي اين لجن و هواي خفه، همه ي ما در كنار گزينه هاي موندن و كار كردن و زندان رفتن و دنبال پول رفتن گزينه اي هم داريم به اسم مهاجرت كه احتمال انتخابش به هر حال وجود داره (هر چند زندان انتخاب ما نيست و انتخاب اون هاست).
من خيلي دلم مي گيره از اين همه بي رحمي در قضاوت و منظورم از نوشتن اين پست دفاع از انتخاب هژير نيست. فقط يه دغدغه شخصيه و شايد دفاع از آزادي انتخاب آدم هايي مثل خودمون.

۱ نظر:

ArmanParian گفت...

من هم به آزادی انتخاب علاقه زیادی دارم، آزادی انتخاب بین مرگ در تعفن، مرگ با شرافت و در نهایت زندگی در تعفن.
گزینه دیگری هم هست که از قلم افتاده باشه؟